بیهوده در اضطراب ماندیم همه
در تاب و تب و عذاب ماندیم همه
این ساعت زنگ خورده هم زنگ نزد
عشق آمد و رفت و خواب ماندیم همه
دیشب کلام نقره ی نازت عجیب بود
با من که آشنای تو بودم ، غریب بود
بود و میهمان و تو و ماه و آسمان
زیبا خیال می کنم او یک رقیب بود
ز چه ره تو آمدستی که چنین شکسته بالی
ز کدام قصه آیی که جدا ز حس و حالی
بنشستمت که آیی و که با منت نشینی
نه به یک شب و یکی روز که صد هزار سالی
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
دلتنگیهای من،
عاشقانه،
جملات زیبا،
زیباترینها،
تنهایی،
دلشکسته،
غمگین،
عشق،
دوستت دارم،
سرنوشت،
محبت،
شعرهای عاشقانه،
دوبیتیهای عاشقانه،
،